سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وبلاگ دفترچه خاطراتم نرگس متولد هزار سیصد هفتاد

من همان تک برگ زرد و خزان زده ام

تنها بهانه بودنم ماندن تو بود

تو بودی که می ساختی قصر خوشبختی را در شهر متروک قلبم !

تو بودی که لحظات را برایم شیرین می کردی

 

تو بودی تمامی بودن

حال نیستی

می دانم

من همان تک برگ زرد و خزان زده ام !

که به التماس ماندن بر روی شاخه ی حضورت

تحمل کردم بادهای سرد

“کینه ها و طنعه ها را”

وحال مانند برگهای دیگر

که افتادند بر زمین نیستی

می افتم بر زیر پای

” عابران جدید زندگیت”

غرورم میشکند و دم بر نمی آورم

تا زندگیت مانند زندگیم

دستان پاییزیت را رها می کنم

همچنان در بند نگاهت

می مانم با خاطراتت